8 ماهگی
من ٨ ماهه شدم. تو این ماه اتفاق های زیادی افثاده که می خام بعضیاشونو به شما هم بگم. اول اینکه سالگرد مامان حاج بابام بود و همگی رفتیم تکاب,چشمتون روز بد نبینه فردای روزی که رسیدیم تکاب,یکی از همسایه هامون از ارومیه تلفن کردن و گفتن که از خونمون آب زده بیرون.وقتی اقاجونم و عزیزجونم میرسن خونه......وااااااااااای لوله آب آشپزخونه ترکیده و همه خونه پر آب شده. خلاصه بدلیل سیل زدگی تصمیم گرفتیم به همراه حاج بابام یه مدتی بریم خونشون,البته بابا برگشت ارومیه. اینجوری شد که یکی دو هفته ای مسافرت, خونه حاج بابام بودیم بعدشم برگشتیم ارومیه ولی چون خونمون خشک نشده بود یه هفته هم رفتیم خونه آقاجونم.خلاصه...
نویسنده :
مامان امیر علی جان
2:12